مقدمه
باتوجهبه شیوع روزافزون اختلال طیف اوتیسم و همچنین تنوع مشکلات افرادی که در این طیف قرار میگیرند، هنگام مداخله، استراتژیهای متعدد و متنوعی مورد نیاز است و گشودگی بالینگران و مددکاران اجتماعی نسبت به استفاده از پارادایمهای جدید موجب بهبود رسیدگی به نیازهای این جمعیت منحصربهفرد خواهد شد [1]، این در حالی است که موفقیت هر روش درمانی نیز مستلزم وجود تکنیکهایی برای استفاده و مدلهای نظری برای پیروی است [2].
در فضای استفاده از روشهای رواندرمانی برای افراد دارای انواع ناتوانی ازجمله انواع بازیدرمانی، دلوز بهعنوان فیلسوفی پساساختارگرا و گتاری که در ابتدا بهعنوان روانکاو شناخته میشد به نقد دیدگاههای روانکاوی فرویدی و لکانی و سیستم آموزشی و رواندرمانی موجود پرداختند [3-5]. این فیلسوفان به طرحریزی روشهای متفاوت آموزشی و درمانی منطبق بر نیازهای فردی هر کودک و متناسب با شرایط محیطی و براساس پیوستگی غیرقابلتفکیک فرد با دیگران (عدم تفکیک سوژه و ابژه) تأکید داشتند و روشهای درمانی و آموزشی کلاسیک و فلسفه زیربنایی آنها را برای استفاده خصوصاً در مورد کودکان و بزرگسالان دارای ناتوانی نامناسب میدیدند [6-9]. بهدلیل تناسب مفاهیم مطرحشده توسط دلوز و گتاری با حوزه ناتوانی، بسیاری پژوهشها و مطالعات برای تحلیلهایی در حوزه اختلال طیف اوتیسم -بهعنوان ناتوانی شایع عصر حاضر- از چارچوب فکری دلوز و گتاری و مفاهیم ایشان استفاده نمودهاند [7، 8، 10-15].
مفهوم محوری فلسفه دلوز و گتاری برای توصیف جهان به شیوهای غیرسلسله مراتبی و غیرخطی، «ریزوم» است؛ مفهومی که وامگرفته از زیستشناسی و به معنای ریشه دارای اتصالات درونی و نقاط ورود و خروج متکثر و افقی میباشد. دلوز و گتاری تفکر ریزوماتیک را دارای پتانسیلهای جدیدی برای ادراک جهان و امکاناتی تازه برای عمل میدانند. رویکرد ریزوماتیک در برابر دیدگاه درختی با خصلتهای خطی، سلسله مراتبی و ایستا و عمودی قرار میگیرد [16-18].
در این نظام فلسفی بازی کردن نیز برای کودکان و بزرگسالان ریزوماتیک دیده میشود و به معنای در ارتباط قرار گرفتن «با» دیگری است [19، 20]. کودکان حین بازی، «با» چیزی/کسی بازی میکنند و به چیزی دیگر مرتبط میشوند. بازی فضای عاطفی و فعالی برای تبدیل شدن به «با» (کسی بودن) است. به این ترتیب نگاه این نظام فلسفی به بازی کودکان نیز نگاهی ریزومی و افقی و نه نگاهی درختی و استعلایی است. بازی در نظر دلوز به معنای برداشتن تمرکز از آنچه درون ذهن میگذرد (خیالپردازیها و تمایلات) و تمرکز کردن بر فضاهای مواجهه (آنچه در میان و درون بدنها و مواد روی میدهد؛ مواجهه بدن و اسباببازی- مواجهه بدن با بدنهای دیگر) است [21، 22].
بازی در ابتدا، مشخصاً از زمان تولد ماهیتی حسیحرکتی دارد و معمولاً شامل حرکت، جستوجوی لذت و بده-بستان در دادههای حسی است. حواس از مسیر بدن به تجربه درمیآیند و بدن کودک و مراقب اولیهاش اولین منابع آرامش و تازگی و ضرورتاً اولین وسایل بازی هستند. کیفیات بدن-این اولین وسیله بازی- بعداً به اشیای بیجان منتقل میگردد و اولین اسباببازیها ظاهر میشوند [23]. این در حالی است که بهدلیل وجود اختلالات حسیحرکتی بهعنوان یک علامت همیشگی در اختلال طیف اوتیسم و عدم وجود خیالپردازی در کودکان دارای این اختلال، در سنین بالاتر نیز مشغولیت با بدن و نه با اسباببازیهای معمول مشاهده میشود [24].
بازیهای حسیحرکتی بهعنوان اولین بازیهای کودک نقش مهمی در بده-بستان دادههای فیزیکی/توصیفی از محیط دارد که نهایتاً ماده خام رشد در ابعاد گوناگون را تشکیل میدهد. شکلهای اولیهای که نوزادان به دهانشان میدهند، کوبیدن و تکان دادن دست و پا، آزمایشهای اولیه کودک در کنجکاوی کردن نسبت به جهان، بهمنظور ایجاد تفاوت و تمایز بین ویژگیهای اشیا هستند. بازی حسی ممکن است در طول یک دوره رشد به وجود بیاید و غالب شود، اما بازگشت به یک ابزار حسیحرکتی برای ادراک محیط حتی تا بزرگسالی نیز ادامه مییابد، بهویژه در شرایطی (مانند اختلال طیف اوتیسم) که زبان شکست میخورد [25].
طراحی یک روش درمانی بر پایه دانش موجود، ضرورتاً به یک چارچوب فکری-فلسفی متناسب، برای دوری از التقاطگرایی نیاز دارد. بهعنوانمثال در تاریخ روانشناسی و فلسفه، نظریههای «تجربهگرایی»، «اثباتگرایی» و «مادهگرایی» از جمله جریانهای فکری فلسفی عمدهای هستند که بر حرکت روانشناسی علمی تأثیر داشتهاند. مکتب فلسفی«تجربهگرایی» گرایشی مهم نسبت به روانشناسی ایجاد کرد و آغازگر تحولی ریشهای در تفکر روانشناختی گردید، بهگونهای که ازجمله عوامل مؤثر در جدا شدن روانشناسی از فلسفه و استقرار آن بهصورت علمی مستقل، به حساب میآید. روانشناسی تحت تأثیر تجربهگرایی به آزمایشگری نزدیک شد و شیوه جدیدی در مطالعات روانشناختی را که به «حسگرایی» منتهی شد، به همراه داشت [26، 27].
گذشته از درمانهایی مانند تحلیل رفتار کاربردی که دارای مبنای نظری هستند اما ماهیت بازی درمانی ندارند، یا سایر روشهایی با عنوان بازیدرمانی که فاقد مبنای نظری مشخصی هستند، یکی از مسائل روشهای بازیدرمانی معمول، مربوط نبودن پایههای نظری فلسفی آنها با شرایط خاص اختلال طیف اوتیسم است. به بیان دیگر این تئوریهای بازیدرمانی بهدلیل عدم مربوط بودن پیشفرضهای خود با ماهیت اختلال طیف اوتیسم نمیتوانند مبنای مناسبی جهت طراحی یا تدوین یک روش بازیدرمانی برای اختلال طیف اوتیسم قرار بگیرند. این مسئله در جدول شماره 1 مورد بررسی قرار گرفته است.
تاکنون یک پروژه تحقیقاتی به بررسی اوتیسم از منظر فلسفه دلوز و علم پزشکی پرداخته است. هدف این پروژه ارائه ابزارهای مفهومی جدید برای درک اوتیسم و تغییرات درک انسانی و ساختارهای اجتماعی است و بیشتر به تحلیلهای فلسفی و مفهومی میپردازد و خروجیهای بالینی یا مداخلات عملی را بهطور مشخص ذکر نکرده است [28]. کاربست فلسفه دلوز و گتاری بهعنوان چارچوب فلسفی پژوهش حاضر به دلایلی دارای اهمیت و مزیت میباشد. دلوز و گتاری بهعنوان فیلسوفانی معاصر از روشهای رواندرمانی و روانپزشکی رایج که دارای رویکرد درختی و عمودی به آسیبشناسی و سلامت روان بود انتقاد کردند و رویکرد جایگزین ریزوماتیک را ارائه نمودند [29]. همچنین دلوز درارتباطبا افراد دارای انواع ناتوانی ازجمله اختلالهای ارتباطی (شامل اسکیزوفرنی و علائم اوتیسم) به ارائه تحلیل و نظریه پرداخته است [30].
استفاده از نظریات این فلاسفه در طراحی برنامه بازیدرمانی برای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم میتواند به تفکر واگرا و خلق برنامهای خلاقانه و همچنین لحاظ شدن دقت نظری در این حوزه منجر گردد. بااینحال از بررسی پیشینه پژوهشی چنین برمیآید که پژوهشی با بهره بردن از آراء و اندیشههای دلوز در علم روانشناسی و مداخلات کلینیکی به زبان فارسی انجام نشده است. بهدلیل وجود ظرفیتهای فلسفه دلوز-گتاری برای استفاده در پژوهش در حوزه اختلال طیف اوتیسم ـ ازجمله تأکید بر ارتباط ریزوماتیک، پیچیده و چندوجهی بین فرد و محیط؛ تأکید بر رفع موانع ارتباط و حرکت ریزوماتیک؛ تأکید بر ارجحیت عمل بر بیان؛ تأکید بر همه عناصر محیط پیرامون انسان اعم از عناصر فیزیکی و اجتماعی (باتوجهبه مشکلات حسی در اختلال طیف اوتیسم، عناصر غیراجتماعی محیط نیز اهمیت ویژه دارند)؛ نگاه به بازی بهعنوان فعالیتی ریزوماتیک که الزاماً شامل ارتباط گسترده با دیگری و محیط پیرامون است و نه فعالیتی انفرادی، آموزشی یا ساختاردادهشده از بیرون؛ و همچنین تأکید بر الزام حضور دیگریِ مشابه فرد برای شکلگیری ادراک در هر فرد (باتوجهبه تفاوت سیستم حسی فرد دارای اختلال طیف اوتیسم با دیگریهای خود)، انجام این پژوهش ضرورت یافت [31].
دغدغه پژوهش حاضر، طراحی یک روش بازیدرمانی برای مداخله بالینی در اختلال طیف اوتیسم با تکیه بر چارچوب فکری فلسفه دلوز و گتاری و با استفاده از ظرفیتهای بازیهای حسیحرکتی در برقراری ارتباط و رشد ادراک برای کودکان دارای این اختلال و اعتباریابی آن میباشد.
روش
این پژوهش با روش کیفی و با رویکرد تحلیل محتوای استقرایی انجام شد. هدف این تحلیل طراحی یک برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی بر پایه فلسفه دلوز و گتاری بود و ازآنجاکه کاربردی بودن و اثربخشی بالینی این برنامه بازیدرمانی در این مرحله موردنظر نبود، جامعه تحقیق در مرحله اول متون و در مرحله بعد متخصصان بود. جامعه تحقیق شامل تمام متون مرتبط با فلسفه دلوز و گتاری شامل کتب و مقالات و مفاهیم مرتبط با اختلال طیف اوتیسم است که از سال 1950 تا 2023 در پایگاههای اطلاعاتی گوگلاسکالر، ساینسدایرکت، پابمد، مگیران و آرشیو کتابخانه ملی ایران منتشر شدهاند که از این میان، متون بهصورت هدفمند انتخاب شدند. حجم نمونه مبتنی بر دادهها بود و نمونهگیری تا هنگامی که مطالعه متون داده بیشتری برای گسترش مقولات ارائه میکرد (اشباع دادهها) ادامه یافت.
اشباع نظـری بـه وضـعیتی اشـاره مـیکنـد کـه هـیچ داده بیشـتری یافت نمیشود کـه پژوهشـگر بـهوسـیله آن بتوانـد ویژگـیهـای مقولـه را گسـترش دهـد. بـه موازاتی کـه پژوهشـگر دادههـای مشـابه را بارهـا وبارهـا مشـاهده مـیکنـد، ازلحـاظ تجربـی اطمینان حاصل میکند که یک مقوله به کفایـت رسـیده اسـت [32]. بنـابراین در تحلیـل محتـوای کیفی، نمونهگیری توسط ظهور مفهومی–و نه طـرح پـژوهش-بـه پـیش مـیرود و توسـط کفایت نظری – و نه طرح پژوهش – محدود میشود [33]. در ابتدا 125 متن شامل کتابها و مقالات مرتبط مورد بررسی قرار گرفت. درنهایت، 13 مقاله و کتاب چاپشده مرتبط با فلسفه دلوز و گتاری که شامل متون نوشتهشده به قلم دلوز و گتاری و آثار نوشتهشده در شرح و تفسیر فلسفه ایشان میباشد، نمونه پژوهش را تشکیل داد.
ملاکهای ورود این متون به پژوهش عبارت بودند از:
1. متن منتشرشده یا مستقیماً توسط دلوز و گتاری نوشته شده باشد یا شرح و تفسیر و کاربرد فلسفه ایشان در فضای روانشناسی باشد.
2. کل متن چاپشده در دسترس باشد.
3. متون به زبان انگلیسی یا فارسی باشند.
در گام بعد براساس مفاهیم اصلی استخراجشده از فلسفه دلوز و گتاری، برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی براساس سه مؤلفه اصلی (قالب، محتوا و روند) و مؤلفههای زیرگروه آن و ملاحظات بازیدرمانی حسیحرکتی، براساس دو مرجع [37، 40] طراحی شد و با نظر سه متخصص بازنگری و اصلاح شد. بهمنظور ارزیابی روایی محتوایی برنامه بازیدرمانی طراحیشده ازنظر 10 نفر از افراد خبره (گروهی شامل متخصصان رواندرمانی کودک، متخصصان مداخلات حسیحرکتی، کارشناسان فلسفه دلوز یا پساساختارگرایی) در مورد میزان هماهنگی محتوایی برنامه درمانی با هدف پژوهش استفاده شد. برای این منظور دو روش کیفی و کمی در نظر گرفته شد. در بررسی کیفی محتوا از متخصصان درخواست شد بازخورد لازم درارتباطبا برنامه بازیدرمانی و روایی صوری آن ارائه دهند. به این منظور یک چارچوب مفهومی برای ارزیابی کیفی این برنامه براساس دستورالعملهای ارزیابی کیفی [41-44] تدوین شد. ازآنجاکه این برنامه بازیدرمانی براساس فلسفه دلوز-گتاری طراحی شده است، دستورالعمل ارزیابی کیفی شامل بررسی دیدگاههای متخصصان، تأثیرات زمینه فلسفی مورداستفاده، سنخیت نظری، روایی صوری و همچنین حصول اطمینان از دقت بود. در این راستا از مفاهیم دلوز بهعنوان الگوهایی برای طراحی سؤالاتی باز-پاسخ از متخصصان استفاده شد. این ارزیابی کیفی شامل سؤالات زیر بود:
صیرورت و تفاوت
آیا این مداخله راههای جدیدی را برای درگیری حسیحرکتی برای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم ایجاد میکند؟
مجموعه/سرهم بندی
کودک، درمانگر، فضا و عناصر بازی چگونه با هم تعامل دارند؟
رشد ریزوماتیک
آیا درمان منعطف است و به جای پیشرفتهای ثابت، به رشد خودبهخود اجازه میدهد؟
بازیها و وسایل مورداستفاده به چه میزان با فضای تعاملی و پساساختارگرایانه فلسفه دلوز سنخیت و مشابهت دارد؟
براساس این دستورالعامل، ارزیابی کیفی اصلاحات لازم در چهار نوبت صورت گرفت. در بخش کمی نیز برای بررسی روایی محتوایی از دو ضریب نسبی روایی محتوا (CVR) و شاخص روایی محتوا (CVI) استفاده شد.
بهمنظوربهدست آوردن ضریب روایی برنامه نیز از 10 نفر از متخصصان درخواست شد مراحل و محتوای طراحیشده را باتوجهبه مقیاس سه درجهای ضروری است (2)، مفید است اما ضروری نیست (1) و ضروری نیست (0) درجهبندی کنند و ضریب روایی براساس فرمول شماره 1 بهدست آمد. همچنین، بهمنظور تبدیل قضاوت کیفی متخصصان به کمیت درباره روایی محتوای برنامه، از روش لاوشه [45] که به ضریب روایی محتوایی (CVR) نیز معروف است استفاده شد. بهمنظور بررسی روایی برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی مبتنی بر فلسفه دلوز و گتاری از شاخص روایی محتوایی (CVI) و نسبت روایی محتوایی (CVR) استفاده شد. در مجموع 10 متخصص به سؤالات مربوط به این دو شاخص پاسخ دادند. سؤال مربوط به نسبت روایی محتوایی (CVR) در طیف 3 درجهای لیکرتی (ضروری است، مفید است اما ضروری نیست و ضروری نیست) نمرهگذاری و سپس با استفاده از فرمول لاوشه مقدار این شاخص محاسبه شد. ضریب روایی در این روش عددی بین 1+ تا 1- است که طبق آن هرچه رقم بزرگتر باشد، روایی بیشتر است (فرمول شماره 1).

CVR=ضریب روایی محتوایی
ne=تعداد ارزیابانی که مراحل و محتوای طراحیشده را ضروری تشخیص میدهند.
n=تعداد کل ارزیابان
شاخص روایی محتوایی (CVI) از والتس و باسل نیز در سه مقوله مربوط بودن، واضح بودن و ساده بودن توسط 10 متخصص در طیف 3 درجهای لیکرتی پاسخ داده شد [46]. نسبت افرادی که جلسه مربوطه را در این مقیاس با نمره 2 یا 3 ارزیابی کرده بودند به کل داوران برابر با مقدار موردنظر این شاخص در مقوله مربوطه است. این شاخص برای تکتک جلسات و طرح کلی بازیدرمانی محاسبه شد.
یافتهها
براساس تحلیل یافتههای حاصل از تحلیل محتوای 13 متن مرتبط با فلسفه دلوز و گتاری برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی مبتنی بر فلسفه دلوز و گتاری طراحی شد که با مبانی فلسفه دلوز و گتاری پشتیبانی شده و از لحاظ رویکرد فلسفی مبتنی بر این فلسفه و در سطح عمل از بازیهای حسیحرکتی استفاده مینماید. بازیدرمانی حسیحرکتی مبتنی بر فلسفه دلوز و گتاری سه مقوله اصلی (قالب، محتوا و روند) دارد که همراه با 14 زیرمقوله، تعاریف و نحوه و شرایط کاربست درارتباطبا اختلال طیف اوتیسم و مداخله در آن، در جدول شماره 2 به تفکیک ارائه شده است.
برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی مبتنی بر فلسفه دلوز و گتاری
مؤلفههای مربوط به قالب جلسات، چارچوبهای اصلی و ساختارهای کلی برنامه بازیدرمانی را مشخص میکنند. مؤلفههای مربوط به محتوای جلسات، فضای درون هر جلسه و الزامات ارتباط برقرار کردن با کودک براساس این فلسفه را مشخص میکنند و مؤلفههای مربوط به روند در تمامی جلسات مداخله (از جلسه 4 تا 12) بهترتیب توسط درمانگر درارتباطبا کودک اجرا میشوند که بهصورت رفع موانع برای کودک (مؤلفه استراتا)، حرکت همراه با کودک (ریزوم)، ایجاد قلمروهای جدید و زدودن قلمروهای قبلی بهصورت مکرر (قلمروسازی و قلمروزدایی) و بازی کردن همراه با کودک (فضای مواجهه) میشود. بهدلیل اینکه مؤلفههای روند در همه جلسات اجرا میشوند، از ذکر آنها در جدول شماره 3 برنامه هر جلسه صرفنظر شد. ازآنجاکه در فلسفه دلوز و گتاری مفاهیم دارای پیوستگی و رابطه ریزوماتیک هستند، دستهبندیهای قالب، محتوا و روند نیز دارای روابط درونی، ریشههای مفهومی مشترک و همپوشیهای فراوان با یکدیگر هستند. در تصویر شماره 1، با استفاده از تصویر ریزوم، تلاش شده است این رابطه ریزوماتیک به تصویر کشیده شود.
براساس مؤلفههای استخراجشده از متون فلسفی برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی در 12 جلسه طراحی شد. باتوجهبه مؤلفه تکرار در محتوای جلسات بهمنظور بررسی تفاوتهای رفتاری کودک و شناخت هرچه کیفیتر، جلسه آشنایی با کودک و جلسات مربوط به بازیهای تعاملی حسی و بازیهای تنظیمکننده حسی بهدلیل اهمیت آن در برقراری رابطه با دیگری و یکپارچگی حواس و همچنین بهمنظور بررسی تفاوتهای رفتار و تجربه کودک و پژوهشگر در این بازیها تکرار میشوند (جدول شماره 3).
اعتباریابی برنامه بازیدرمانی مبتنی بر فلسفه دلوز-گتاری
در جدول شماره 4 تفسیر مقدار CVR موردپـذیرش متنـاظر با اجزای تشکیلدهنده کارگروه آمده است. به ایـن ترتیـب که بسته به تعداد نفراتی کـه در مرحلـه روایـیسـنجی شرکت میکنند، یک CVR خاص وجود دارد و هرچقدر تعداد اعضای کارگروه بیشتر باشد، CVR موردپذیرش مقدار کمتری خواهد شد. باتوجهبه اینکه اعضای کارگروه پژوهش حاضر 10 استاد ارزیاب بودند، حداقل مقادیر قابلقبول CVR برابر با 0/62 است.
جدول شماره 5 جلساتی که مقدار CVR آنها در دامنه قابلقبول است و بالاتر از 0/62 قرار دارد ، نشان میدهد. براساس یافتههای فوق، هر 12 جلسه با مقادیر CVR بالای 0/62 مورد تأیید قرار گرفتند و حفظ شدند. جلسههای 1 و 3 و 10 و 12 که شامل جلسه با والدین و جلسات دارای تکرار بودند، در دو مرحله مورد بازبینی و اصلاح و تغییرات قرار گرفتند و در مرحله دوم پس از اصلاح و ارائه توضیحات شفافتر (درارتباطبا لزوم جلسه با والدین و ماهیت و ضرورت تکرار در این برنامه درمانی) و ایجاد تغییرات، مقادیر مجدداً محاسبه شد و توافق متخصصان را جلب کردند و نهایتاً در روال برنامه حفظ شدند.
همچنین، شاخص روایی محتوایی (CVI) نیز نشاندهنده جامعیت قضاوتهای مربوط به روایی یا قابلیت اجرای ابزار است؛ هرچه از 0/79 بالاتر و به 1 نزدیکتر باشد، نشاندهنده شاخص روایی محتوایی بهتر است (فرمول شماره 2).
ازآنجاکه میزان CVI برابر با 1 و بالاتر از 0/79 است، بنابراین شاخص روایی محتوایی پرسشنامه قابلقبول و مناسب است.
بحث
هدف اصلی پژوهش حاضر اخذ رویکردی فلسفی نسبت به دانش و کار عملی در حوزه اختلال طیف اوتیسم در راستای شکلدهی و تقویت بنیانی برای طراحی برنامههای درمانی متنوع برای رسیدگی به نیازهای متنوع این گروه بود. براساس نتایج تحلیل محتوای فلسفه دلوز-گتاری و با عطف نظر به ویژگیهای اختلال طیف اوتیسم، مؤلفههای درونماندگاری، زندگی، مجموعه، دید افقی، بدن بدون اندام، صیرورت/شدن، ریزوم، استراتا (لایهها)، عمل در برابر بیان، ادراک دیگری، هموار کردن، قلمروزدایی باز قلمروسازی، فضای مواجهه و تکرار تشخیص داده و استخراج شد. این مؤلفهها بهمنظور استفاده در طراحی برنامه بازیدرمانی در سه گروه مقوله قالب، محتوا و روند دستهبندی و براساس این مؤلفهها برنامه بازیدرمانی حسیحرکتی در 12 جلسه طراحی شد. مقادیر دو شاخص CVR و CVI نشاندهنده روایی مناسب برنامه (سادگی، وضوح و مرتبط بودن) بود (جدول شماره 6). نتایج پژوهش حاضر نشان داد فلسفه دلوز و گتاری دارای ظرفیتی گسترده برای استفاده در حوزه مداخله در اختلال طیف اوتیسم میباشد.
اثربخشی و موفقیت درمان تحلیل رفتار کاربردی برای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم نشان داده است که رویکردهای فلسفی پتانسیل بالایی برای ترکیب با مداخلات روانشناختی در اختلال طیف اوتیسم دارند [57]. بااینحال درنظر گرفتن سایر دیدگاههای فلسفی در پژوهش و کار بالینی با اختلال طیف اتیسم رو به افزایش و پیشرفت است. [58]. در زمینههای غیربالینی پژوهش بوثا [59]، بر استفاده از رئالیسم انتقادی بهعنوان فلسفه علم مورداستفاده برای روانشناسی تأکید کرده است تا بهعنوان چارچوبی برای درک پیچیدگی اختلال طیف اوتیسم و پرداختن به نابرابریهای اجتماعی ناشی از آن مورد استفاده قرار گیرد. علاوهبراین پدیدارشناسی فلسفی بهعنوان پایهای برای طراحی و تدوین مداخلات بالینی با تأکید بر تنوع عصبی در پژوهش پانتازاکوس و واناکن [60] پیشنهاد شده است به بحران سلامت روانی افراد دارای اختلال طیف اوتیسم پرداخته شود و از مداخلاتی که صرفاً به کاهش نشانهها پایبند هستند فاصله گرفته شود.
گییس [61] نیز در مطالعهای غیربالینی استدلال میکند که دیدگاه فلسفی متمرکز بر رویکرد بین الاذهانی و درک تجسمی برای ادراک اختلال طیف اوتیسم مناسبتر از رویکرد نظریه شناختی ذهن است. گییس استدلال میکند نظریه شناختی ذهن و بهطور خاص نظریه ذهن که استراتژیهایی برای تولید تبیینها و پیشبینیهای روانشناختی است و دربرگیرنده چگونگی ارتباط علّی حالات بیرونی و درونی و شبیهسازی ادراک دیگران براساس ادراک از خودمان است؛ پیچیدهتر از صلاحیت عامیانه روانشناختی است که همانا توانایی ما برای استفاده از توضیحات و استخراج پیشبینیهایی از رفتار یکدیگر نسبت دادن حالتهای روانشناختی باور، دانش، تمایل، احساس، تجربه و غیره میباشد. به همین ترتیب صلاحیتهای عامیانه انسان نیز نسبت به ارتباط بین فردی که به معنای به رسمیت شناختن دیگری بهعنوان عامل و سوژه و کنار آمدن با دیگری در قالب درک است، مفهومی پیچیدهتر است. بر این مبنا، در کار با افراد دارای اختلال طیف اوتیسم، اولویت بر کارکردن بر مفاهیم سادهتر و بینالاذهانی و ادراک تجسمی است و این دیدگاههای فلسفی برای کار با اختلال طیف اوتیسم ازلحاظ فلسفی اولویت دارند.
این پژوهشگران به لزوم داشتن نگاهی فلسفی به اختلال طبف اوتیسم تأکید دارند تا از این طریق درک متخصصان از این اختلال عمیقتر گردد [62، 63]. در این راستا در پژوهش حاضر تلاش شد ضمن استفاده از فلسفه پساساختارگرایانه دلوز و گتاری بهدلیل قرابتهای آن با حوزه اختلال طیف اوتیسم، برای درک بهتر این حوزه (ارتباط با دیگران، ادراک دیگران، ادراک جهان، ادراک خود، موانع بر سر راه فرد دارای اختلال، نقش سیستم حسی در عدم ادراک دیگری)، از این رویکرد برای طراحی یک برنامه عملیدرمانی نیز استفاده گردد. باتوجهبه مشکلات در ارتباط کلامی در این اختلال و فواید استفاده از بازی در مداخلات اختلال طیف اوتیسم جهت برقراری ارتباط اولیه و همچنین بهعنوان بستر ارتباط در ادامه، این برنامه بازیدرمانی با استفاده از بازی و بهدلیل اهمیت بازیهای حسیحرکتی از بازیهای حسیحرکتی استفاده نمود.
پرکاربردترین درمانهایی که تاکنون برای کودکان دارای اختلال طبف اوتیسم استفاده شده است، درمانهایی همچون تحلیل رفتار کاربردی هستند که مبنای فلسفی و نظری رفتارگرایی دارند [64، 65] که با وجود کمکها و تأثیرات شگرفی که بر درمان و کاهش مشکلات این اختلال داشتهاند، بهدلیل فقدان ماهیت بازی در فعالیتهای مورداستفاده، در زمره روشهای بازیدرمانی قرار نمیگیرند. همچنین بسیاری از روشهای بازیدرمانی استفادهشده در پژوهشهای اختلال طیف اوتیسم وجود دارد که تلاش داشتهاند با استفاده از روشها و ابزارهای حسیحرکتی، موانع ارتباط با کودک دارای اختلال طیف اوتیسم را رفع کنند اما این پژوهشها نیز فاقد یک مبنا و چارچوب نظری هستند و میتوان از آنها بهعنوان تکنیکهایی برای کاهش علائم این اختلال نام برد که فاقد مبنای فلسفی نظری هستنند [1، 66-74]. گذشته از این، یکی از مواردی که این پژوهش قصد در مرتفع ساختن آن داشت، عدم تناسب پایههای نظری فلسفی با شرایط خاص اختلال طیف اوتیسم در سایر برنامههای بازیدرمانی دارای مبنای نظری مشخص فعلی ازجمله بازیدرمانی کلاینی، بازیدرمانی براساس آرای آنا فروید، بازیدرمانی ویرجینیا آکسلاین، بازیدرمانی شناختی رفتاری و بازیدرمانی براساس آرای دانلد وینیکات است.
بهدلیل دشواریهای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم در برقراری ارتباط کلامی، ابزارها و بازیهای حسیحرکتی در این برنامهی بازیدرمانی مورد استفاده قرار گرفت تا از این طریق عنصر ارتباط بهوسیله بدن و حواس جایگزین ارتباط کلامی در روابط معمول شود. یافتههای پژوهشهای حوزه دلبستگی نیز از ارتباط میان میان الگوهای دلبستگی/ ارتباط عاطفی-اجتماعی با نوع پردازش حسی حمایت میکنند [75، 76].
نتیجهگیری
این مطالعه نشان داد مفاهیم فلسفی دلوز و گتاری میتوانند بهطور مؤثر با بازی درمانی حسیحرکتی ترکیب شده و برنامهای ساحتارمند اما انعطافپذیر برای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم طراحی کنند. برنامه تهیهشده چارچوبی مبتنی بر نظریه ارائه میدهد که بر تعامل بدنی، تجربه حسی و شیوههای غیرسلسله مراتبی ارتباط تأکید دارد. با عبور از رویکردهای سنتی نمادین یا کلامی، این مدل امکانات جدیدی برای تقویت مشارکت و بیان در کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم فراهم میکند.
پیشنهاد میشود مؤلفههای استخراجشده از فلسفه دلوز-گتاری (مانند صیرورت، بدن بدون اندام، ریزوم، قلمروزدایی و غیره) در طراحی سایر مداخلات درمانی و آموزشی برای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم به کار گرفته شوند تا بدین وسیله در سایر سطوح عمل نیز این نتایج مورد بررسی قرار گیرد.
همچنین پیشنهاد میشود بهمنظور درک بهتر کارکرد این مؤلفهها در سطح عمل، تأثیر هریک از مؤلفههای استخراجشده بهطور جداگانه مورد بررسی قرار داده شود. ارزیابی چگونگی تعامل مؤلفههای مختلف و بازیهای طراحیشده و تأثیر متقابل آنها بر ساحتهای گوناگون رشد کودکان دارای این اختلال نیز یکی دیگر از پیشنهادات پژوهشی میباشد.
همچنین پیشنهاد میشود براساس رویکردهای فلسفی و بهطور خاص دلوز و گتاری یک برنامه آموزشی، درمانی، فرزند پروری برای والدین دارای کودکان دارای اختلال طیف اوتیسم طراحی گردد. چنین برنامهای هم میتواند بهصورت برنامه همراه با این برنامه درمانی و هم بهصورت مستقل مورد پژوهش قرار گیرد.
باتوجهبه تازگی کاربست فلسفه دلوز و گتاری در طراحی مداخلات روان درمانی، میتوان به اندک بودن تعداد متخصصینی که در همه حوزههای بازیدرمانی،اختلال طیف اوتیسم و فلسفه دلوز و گتاری دارای تجربه و تخصص باشند، بهعنوان یک محدودیت در پژوهش حاضر اشاره کرد.
ملاحظات اخلاقی
پیروی از اصول اخلاق پژوهش
اصول اخلاقی تماماً در این مقاله رعایت شده است. متخصصان شرکتکننده مختار بودند که هر زمان تمایل داشتند از پژوهش خارج شوند. همه متخصصان شرکتکننده در جریان روند پژوهش قرار داشتند و اطلاعات ایشان نیز محرمانه حفظ گردید. همچین ملاحظات اخلاقی این پژوهش در دانشگاه علامه طباطبایی بررسی و با شناسه اخلاق (IR.ATU.REC.1403.111) مصوب شده که در وبگاه سامانه ملی اخلاق در پژوهشهای زیستپزشکی نیز قابلمشاهده است.
حامی مالی
مقاله حاضر بخشی از پایاننامه دکتری نسرین بهنامنژاد در گروه روانشناسی و آموزش کودکان استثنایی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامه طباطبایی تهران است و هیچگونه کمک مالی از سازمانیهای دولتی، خصوصی و غیرانتفاعی دریافت نکرده است.
مشارکت نویسندگان
راهنمایی، نظارت و مدیریت پروژه: سعید رضایی؛ مشاوره و روششناسی: نورعلی فرخی؛ مشاروه فلسفی و بررسی: احمد سلحشوری؛ تحقیق و بررسی، اعتبارسنجی، تحلیل منابع، مفهومسازی: نسرین بهنام نژاد.
تعارض منافع
در این مقاله هیچگونه تعارض منافعی وجود ندارد.
تشکر و قدردانی
نویسندگان از متخصصانی که در این مطالعه شرکت کردند به خاطر وقت و همکاریشان تشکر میکنند.