مقدمه
خُلق، حال و هوای احساسی یا هیجانی نافذ یا پایداری است که بر رفتار و درک فرد از جهان تأثیر میگذارد. عاطفه به تظاهر بیرونی خلق اطلاق میشود. اختلالات خلقی که گاهی اختلالات عاطفی نامیده میشوند، طبقه مهمی از اختلالات روانی هستند؛ یکی از این اختلالات، افسردگی است. در جدیدترین مطالعات، اختلال افسردگی بین اختلالات روانپزشکی بیشترین شیوع طول عمر را داشته است (حدود 17 درصد)
[1]. در اصطلاحشناسی روانپزشکی، اختلالات عاطفی بیشتر به افسردگی و شیدایی دلالت میکند. در واقع بسیاری از مشکلاتی که متخصصان بالینی با آنها سروکار دارند با ویژگی اغتشاش عاطفه در معنای وسیع مشخص میشود. این اغتشاشهای عاطفی گاهی به شکل احساسات مثبت قوی (اشتیاق) نسبت به مواد آسیبرسان یا اهداف جنسی نامتناسب، و گاهی نیز به شکل عواطف منفی قدرتمند از قبیل تنفر، گناه، یا حسادت خود را نشان میدهند
[2].
یکی از انواع اختلالات روانی افسردگی است که اجزای عاطفی بزرگی دارد
[3]. طبق تعریف سازمان جهانی بهداشت روان، افسردگی نوعی از اختلالات شایع ولی جدی خلقی است که موجب علائم حاد میشود و چگونگی تفکر، احساس و کنترل فعالیتهای روزمره همچون خواب، تغذیه یا فعالیتهای شغلی و لذتبخش را تحت تأثیر قرار میدهد. اختلالات افسردگی در زندگی 20 درصد از مردم ایالات متحده در طول زندگی تأثیر میگذارد. تقریباً نصف بیماران افسرده، به طور کامل به درمانهای معمول پاسخ نمیدهند.
نشانههای رفتاری افسردگی شامل حوزههای هیجانی، انگیزشی شناختی و فیزیولوژیکی میشود
[4]. در سببشناسی اختلالات خلقی و افسردگی، عوامل مختلفی دخیل هستند؛ ازجمله آمینهای زیستی، تغییرات تنظیم هورمونی، اختلالات ایمنی، عوامل ژنتیک و عوامل روانی اجتماعی. یکی از عوامل مهمی که در اختلالات خلقی و مخصوصاً اختلال افسردگی حائز اهمیت است، به عوامل زیستی مربوط میشود. بر اساس نظریه سندرم نقص پاداش مغز، لذت عملکردی عصبشناختی است که با سیستم پیچیده پاداش و تقویت پیوند یافته است و در طول چندین دهه گذشته، تحقیق روی پایه زیستشناختی توانسته است برخی مناطق مغز و انتقالدهندههای درگیر در پاداش را مشخص سازد
[5]. در واقع سندرم نقص پاداش نظریهای روانشناختی است که اولین بار بلوم آن را مورد توجه قرار داد. این سندرم با رفتار جستوجوی پاداش و یا اعتیادها شناخته میشود که ناشی از دگرگونیهای ژنتیکی است.
برجستهترین نتیجه دگرگونیهای ژنتیکی، حامل آلل D2A1 است. افراد حامل آلل A1 به داشتن تعداد ناکافی گیرندههای D2 در مغزشان تمایل دارند. درنتیجه باعث لذت نبردن از فعالیتهای طبیعی میشود؛ به عبارت دیگر نبود تعادل شیمیایی در مغز به صورت اختلالات رفتاری آشکار میشود که در اصطلاح به آن سندرم نقص پاداش مغز میگویند. این سندرم شکلی از محرومیت حسی مکانیزمهای لذت در مغز را شامل میشود و باعث میشود افراد از پاداش معمولی و فعالیتهای روزانه لذت نبرند. این عامل منجر به اختلالاتی مانند افسردگی میشود
[6]. در یک فرد بهنجار، این انتقالدهندهها در یک زنجیره انگیختگی یا بازداری به صورت منظم کار میکنند و به احساس خوب بودن و درنهایت پاداش منتهی میشوند، اما در افراد نابهنجار مانند افراد مبتلا به اختلال افسردگی که در تنظیم سطوح خلق مشکل دارند، این انتقالدهندهها مخصوصاً انتقالدهنده سروتونین که نقش مهمی در پاداش دارد، به شکل نامنظم کار میکند و باعث بینظمی در سطوح عاطفی و نیز نقص رفتارهای جستوجوی پاداش میشود
[7].
پژوهشگران پایه نوروسایکولوژی افراد را در انگیزش رویآوری و اجنتاب بررسی کردهاند. یکی از این مطالعات، مدل یا الگوی رویآوری و کنارهگیری دیویدسون است. این مدل دو سیستم جداگانه انگیزش و هیجان یعنی سیستم رویآوری و سیستم کنارهگیری را مطرح میکند. سیستم رویآوری برای کنترل رفتارهای هدف و پاداشمحور فرضیهسازی شده است و در پاسخ به مشوق و پاداش و دیگر محرکات مثبت است. همانطور که ارگانیسم انگیزه زیادی برای یک هدف لذتبخش دارد، سیستم رویآوری ارگانیسم را در برابر تولید عواطف مثبت خاصی مسئول میداند. این الگو مطرح میکند که ناهنجاریهای سیستم رویآوری، نقش سببشناسی را در افسردگی بازی میکند و افسردگی به عنوان نقص در انگیزش رویآوری در نظر گرفته میشود. بنابراین افراد افسرده به عنوان افرادی در نظر گرفته میشوند که پاسخ کمتری به پاداش و جایزه میدهند.
در حمایت از این نظریه چندین مطالعه تجربی گزارش کردند که دانشجویان دیسفوریک (ملالانگیز) و افراد مبتلا به افسردگی اساسی پاسخ کمتری را به پاداش و جایزه در مقایسه با گروه کنترل نشان میدهند
[8]. بر اساس رویکرد شناختیرفتاری و نیز طبق مدل فرستر، افسردگی زنجیرهای به دلیل نبود، کاهش یا عدم پاداش و ناتوانی در کسب پاداش است. در مدلهای رفتاری، افسردگی بر حسب نوع ارتباط بین فرد و محیط در نظر گرفته میشود؛ به عبارت دیگر، افسردگی معلول دستنیافتن به تقویتکنندهها یا نبود وابستگی بین رفتارهای فرد و تقویتکنندههاست
[9].
با توجه به مطالب گفتهشده میتوان گفت که کسب پاداش و لذت یکی از عوامل مهم بین افراد مبتلا به اختلال افسردگی است که نقص در آن باعث بههمخوردن سطوح عاطفی افراد، مشکل در تنظیم سطوح عاطفی به دلیل نقص در کسب پاداش، کاهش فعالیت و تقویت اجتماعی، افزایش افکار منفی و نیز پایینآمدن سطح عاطفی و انگیزش میشود که به صورت یک چرخه در میآید و باعث تداوم اختلال افسردگی میشود. با توجه به اینکه پاداشها برای ایجاد چیزهای بهتر تجربه میشوند، درنتیجه مطلوب و دنبالشونده هستند. بنابراین مصرف پاداشها، پیامدهای لذتبخش تولید میکند که این عامل باعث تحکیم میل به مصرف پیدرپی پاداشها میشود.
افراد مبتلا به اختلال افسردگی به دلیل نقص در رفتارهای جستوجوی پاداش و نیز محرومیت حسی سازوکارهای لذت در مغز نمیتوانند از پاداشهای معمولی و فعالیتهای روزانه لذت ببرند. از سوی دیگر، بر اساس نظریه رفتاری، افسردگی زنجیرهای از کمبود، کاهش و نبود پاداش و ناتوانی در کسب پاداش در روابط بینفردی است. بنابراین با توجه به اینکه افراد افسرده به دلیل نقص در سیستم پاداش و رویآوری در تنظیم سطوح عاطفی دچار نقص هستند، هدف پژوهش حاضر این است که به وسیله تکلیف پاداشمحور باعث بهبود سطوح عاطفی افراد افسرده شود.در این راستا، سؤال پژوهش حاضر این است که آیا ارائه تکلیف پاداشمحور بر سطوح عاطفی افراد افسرده مؤثر است.
روش
پژوهش حاضر مطالعهای آزمایشی با طرح پیشآزمون و پسآزمون و پیگری با گروه کنترل است. جامعه پژوهش شامل دانشجویان دانشگاه تبریز در سال تحصیلی 95-96 بود که به مرکز مشاوره دانشگاه مراجعه کرده بودند. حجم نمونه بر اساس روش پژوهش و نیز با احتساب ریزش در گروه نمونه 40 نفر در نظر گرفته شد که 20 نفر به عنوان گروه مداخله و 20 نفر به عنوان گروه کنترل به صورت دسترس انتخاب شدند و به صورت انتساب تصادفی در دو گروه قرار گرفتند. در تحقیقات آزمایشی، حجم نمونه حداقل 30 نفر در هر گروه توصیه میشود
[10]. ملاکهای ورود به پژوهش عبارت بود از: تحصیل در دانشگاه تبریز در سال تحصیلی 95-96 و مبتلانبودن به اختلالات روانی دیگر. ملاکهای خروج نیز شامل رضایتنداشتن شرکتکنندگان به همکاری در پژوهش و حضور نامداوم در جلسات مداخله بود.
در پژوهش حاضر برای جمعآوری دادهها از ابزارهای زیر استفاده شد:
مقیاس افسردگی بک
این مقیاس نوعی ابزار خودگزارشدهی برای سنجش شناختهای وابسته به افسردگی است که به شکل گستردهای به کار گرفته میشود. گویههای این ابزار از مشاهده نشانههای بیماران افسرده به دست آمده است. این عبارتها هر یک بر حسب شدت وضعیت گزارششده توسط بیمار از 0تا 3 نمرهگذاری میشود. در پژوهش حاضر از این مقیاس برای تعیین نقطه برش و تشخیص شدت افسردگی استفاده شد. بر اساس گزارش بک، ضریب آلفای کرونباخ در بیماران سرپایی 92/0 و در دانشجویان 93/0 بود
[11]. فتی و همکاران
[12] مشخصات روانسنجی این پرسشنامه را در نمونه ایرانی گزارش کردهاند. در پژوهش آنها ضریب آلفای کرونباخ 91/0، ضریب همبستگی میان دو نیمه 89/0 و ضریب بازآزمایی به فاصله یک هفته 97/0 بوده است. همچنین قاسمزاده و همکاران
[13] با اجرای مقیاس افسردگی بک روی 125 دانشجوی ایرانی، ضریب آلفای کرونباخ و ضریب بازآزمایی را با فاصله دو هفته 43/0 گزارش کردند.
مقیاس فهرست صفات خلقی
ماتیوز، جونز و چمبرلین برای سنجش خوشکامی برانگیختگی عصبی و برانگیختگی نیروافزا، فهرست ویژگیهای خلقی را در وضعیت کنونی فرد ساختهاند. این فهرست 24 ویژگی خلقی (عاطفی) دارد. 8 واژه مربوط به خوشکامی، 8 واژه مربوط به برانگیختگی عصبی و 8 واژه مربوط به برانگیختگی نیروافزا است. خوشکامی به معنی توانایی لذت بردن از امور و سرگرمی است. برانگیختگی عصبی حالتی است که فرد به لحاظ عصبی، تحریکپذیرتر است. برانگیختگی نیروافزا حالتی را نشان میدهد که فرد در آن احساس انرژی و توانمندی بیشتری میکند. میزان آلفای کرونباخ در زیرمقیاسهای خوشکامی، برانگیختگی عصبی و برانگیختگی نیروافزا در پژوهش ماتیوز، جونز و چمبرلین به ترتیب 88/0، 86/0، 88/0 بوده است
[14]. در ایران نیز کاویانی
[15] برای روایی و پایایی این مقیاس، ضریبهای همبستگی را به ترتیب 62/0، 51/0، 85/0 و 70/0 گزارش کرده است.
روش مداخله
قبل از شروع مداخله، گروه کنترل و مداخله پرسشنامه افسردگی بک را برای تعیین شدت افسردگی و نقطه برش تکمیل کردند. نقطه برش این مقیاس 13 به دست آمد
[16]. بعد از آن یک پیشآزمون با مقیاس فهرست صفات خلقی انجام گرفت. سپس مداخله طی 8 جلسه (هر جلسه به مدت 45 دقیقه) و در 25 روز با آزمون خطرپذیری بادکنکی
[17] (تکلیف پاداشمحور) به گروه آزمایش ارائه شد و معادل امتیاز بهدستآمده در هر جلسه، پاداش مادی به آزمودنیها داده شد و بلافاصله بعد از آن یک پسآزمون با مقیاس فهرست صفات خلقی از دو گروه (کنترل آزمایش) گرفته شد و میزان تغییر در سطوح عاطفی افراد اندازهگیری و ثبت شد. یک ماه بعد، مطالعه پیگیری انجام و میزان تغییرات اندازهگیری و ثبت شد. برای کنترل متغیرهای مزاحم از روش انتساب تصادفی استفاده شد. پس از پایان پژوهش، به منظور رعایت ملاحظلات اخلاقی، گروه کنترل نیز تحت مداخله قرار گرفت.
آزمون خطرپذیری بادکنکی، نوعی آزمون رایانهای است که نحوه گرایش افراد به پاداش را در شرایط واقعی بررسی میکند. در پژوهش پیشرو از این آزمون به عنوان مداخله (تکلیف پاداشمحور) استفاده شد. دادههای مطالعهشده در نرمافزار SPSS و با استفاده از تحلیل کوواریانس تجزیهوتحلیل آماری شد. نمرات پیشآزمون به عنوان متغیرهای همگام شناخته شد و تأثیر آن بر نمرات پسآزمون و پیگیری با استفاده از تحلیل کوواریانس بررسی شد.
پس از بیان اهداف پژوهش برای شرکتکنندگان، رضایت آنها برای شرکت در پژوهش جلب شد و به آنها درباره محرمانه ماندن اطلاعات و مختار بودن برای شرکت در پژوهش اطمینان داده شد. پس از پایان پژوهش، به منظور رعایت ملاحظلات اخلاقی، گروه کنترل نیز تحت مداخله قرار گرفت.
یافتهها
جدول شماره 1 میانگین و انحراف معیار متغیرهای مطالعهشده را در گروهای مداخله و کنترل در مراحل پیشآزمون، پسآزمون و پیگیری نشان میدهد.
برای همگنی ماتریسهای کوواریانس از آزمون باکس استفاده شد. نتایج آزمون باکس نشان داد همبستگی متغیرهای وابسته در گروههای مطالعهشده همگن است؛ زیرا F (78/0) محاسبهشده در سطح 05/0P> معنادار نیست.
برای بررسی پیشفرض همگنی واریانس خطا از آزمون لون استفاده شد. نتایج آزمون لون نشان داد واریانس خطای متغیرها در گروههای مطالعهشده همگن استغ چرا که F محاسبهشده در پیشآزمون و پسآزمون خوشکامی به ترتیب 73/0 و 98/0، پیشآزمون و پسآزمون برانگیختگی عصبی به ترتیب 15/0 و 6/3، پیشآزمون و پسآزمون برانگیختگی نیروافزا به ترتیب 04/0 و 01/0 است که در سطح 05/0 معنادار نیست.
آزمون تعقیبی بنفرونی برای مقایسه میانگینهای خوشکامی، برانگیختگی عصبی و برانگیختگی نیروافزا استفاده شد. نتایج آزمون بنفرونی نشان داد تکلیف پاداشمحور (آزمایش) به صورت معنادار باعث بهبود سطوح عاطفی میشود. خوشکامی با اختلاف میانگین 28/3 در سطح 01/0P< معنادار است. برانگیختگی عصبی با اختلاف میانگین 19/3 در سطح 01/0P< و برانگیختگی نیروافزا با اختلاف میانگین 26/3 در سطح 01/0P< معنادار است.
نتایج تحلیل کوواریانس و تأثیر مداخله (تکلیف پاداشمحور) بر میزان سطوح عاطفه در افراد دارای نشانههای افسردگی در مرحله پسآزمون در جدول شماره 2 نشان داده شده است. نتایج جدول 2 نشان میدهد که تفاوت مشاهدهشده بین میانگین نمرات زیرمقیاسهای سطوح عاطفه در شرکتکنندگان بر حسب مداخله (گروه مداخله با میانگین خوشکامی، برانگیختگی عصبی و نیروافزا به ترتیب 1/18، 6/12، 1/14 و گروه کنترل با میانگین خوشکامی، برانگیختگی عصبی، برانگیختگی نیروافزا به ترتیب 9/13، 3/19 و 2/13) در مرحله پسآزمون معنادار است (01/0P=). میزان تأثیر این مداخله 70/0 بوده است.
همچنین نتایج جدول شماره 2 نشان میدهد تفاوت مشاهدهشده بین میانگین نمرات سطوح عاطفه شرکتکنندگان بر حسب مداخله (گروه مداخله با میانگین خوشکامی، برانگیختگی عصبی و نیروافزا به ترتیب 7/15، 4/14، 7/11 و گروه کنترل با میانگین خوشکامی، برانگیختگی عصبی، برانگیختگی نیروافزا به ترتیب 1/14، 9/18، 6/13) در مرحله پیگیری معنادار است (01/0P<). میزان تأثیر این مداخله 62/0 بوده است. بنابراین تکلیف پاداشمحور در بهبود سطوح عاطفه شرکتکنندگان در مرحله پسآزمون و پیگیری در گروه مداخله مؤثر بوده است و توان آماری 0/1 حاکی از دقت آماری قابل قبول است.
بحث
نتایج پژوهش حاضر نشان داد ارائه تکلیف پاداشمحور در بهبود سطوح عاطفه شرکتکنندگان در مرحله پسآزمون و پیگیری در گروه مداخله، مؤثر بوده است و توان آماری 0/1 حاکی از دقت آماری قابل قبول است. خوشکامی به معنی توانایی در لذت بردن از امور و سرگرمی تعبیر میشود. نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد که ارائه تکلیف پاداشمحور به افراد دارای نشانههای افسردگی باعث افزایش میزان خوشکامی میشود.
بر اساس مدل فرستر، افسردگی زنجیرهای به معنی نبود، کاهش یا نگرفتن پاداش و ناتوانی در کسب پاداش است. در واقع افسردگی معلول دستنیافتن به تقویتکنندههاست و مادامی که این چرخه معیوب ادامه پیدا کند، افسردگی نیز پایدار خواهد بود. بر همین اساس میتوانیم با ارائه پاداش به افراد افسرده به بهبود سطوح عاطفه در آنها کمک کنیم؛ همچنان که ارائه تکلیف پاداشمحور باعث افزایش و بهبود خوشکامی در افراد دارای نشانههای افسردگی میشود. از آنجا که پاداشها برای ایجاد چیزهای بهتر تجربه میشوند، درنتیجه مطلوب و دنبالشونده هستند و کسب پاداش پیامدهای لذتبخشی تولید میکند و این عامل باعث تحکیم میل و درنتیجه فعالیت برای کسب پاداش و بهبود سطوح عاطفه در افراد افسرده خواهد شد؛ چراکه ارائه پاداش باعث بهبود سطح خوشکامی در این افراد میشود
[18 ،7].
از سوی دیگر با توجه به نظریه سندرم نقص پاداش مغز، افراد افسرده به دلیل محرومیت حسی، مکانیسمهای لذت دچار بیلذتی هستند. به همین دلیل توانایی اندکی برای لذت بردن از فعالیتهای طبیعی دارند و این امر به چرخه معیوب بیلذتی و افسردگی میانجامد؛ اما در افراد بهنجار این انتقالدهندهها در یک زنجیره انگیختگی یا بازداری به صورت منظم کار میکند و به احساس خوب بودن و در نهایت پاداش منتهی میشود. نتایج پژوهش حاضر نشان داد با ارائه پاداش به افراد افسرده و تقویت آنها میتوان بر این چرخه معیوب بیلذتی غلبه کرد و باعث افزایش سطح عاطفی در آنها شد. نتایج نشان داد تکلیف پاداشمحور باعث بهبود خوشکامی در این افراد میشود
[19].
برانگیختگی عصبی حالتی است که فرد به لحاظ عصبی، تحریکپذیرتر است. نتایج پژوهش حاضر نشان میدهد ارائه تکلیف پاداشمحور به افراد دارای نشانههای اختلال افسردگی در این پژوهش باعث کاهش برانگیختگی عصبی میشود.
پاداش و تنبیه منبع قابل توجه رفتار است و افراد معمولاً برای به دست آوردن پاداش و اجتناب از تنبیه عمل میکنند
[20]. در این پژوهش انتظار ما این بود که سطح عاطفه شرکتکنندگان در موقعیت پاداشزا مثبت شود و تکلیف ارائهشده را در شرایط پاداش، بهتر انجام دهند. این انتظار تا حد زیادی تأیید شد. در واقع عاطفه منفی با بودن در موقعیت پاداش کاهش یافت؛ به عبارت دیگر میزان برانگیختگی عصبی (تحریکپذیری) بعد از انجام مداخله در مراحل پسآزمون و پیگیری به صورت معنادار کاهش یافت.
بر اساس نظر واینر، پیامدهای مثبت تمایل دارند که پاسخهای عاطفی مثبت از قبیل شادی را تولید کنند و پیامدهای منفی تمایل دارند پاسخهای عاطفی منفی از قبیل نارضایتی یا ناکامی را ایجاد کنند. این عاطفههای وابسته به پیامد، از نظر شدت به ادراک خوشایندی یا ناخوشایندی رویداد وابسته هستند
[21]. موجودات زنده به طور طبیعی تمایل دارند به حالتهای لذت و شادی دست یابند. انسان و حیوانات به طور طبیعی لذتجو هستند. رسیدن به این لذتها آنها را شادمان و خوشحال میکند، عملکردهای آنان را بالا میبرد و موجب انگیختگی بیشتر میشود. در چنین حالی نیرو و انرژی بدنی و حتی ذهنی در حد بهینه قرار میگیرد
[23 ،22]. از سوی دیگر کسب پاداش و تقویت، باعث تحکیم میل و تمایل بیشتر به کسب دوباره پاداشها میشود و این امر در طول زمان به کاهش بیلذتی و تحریکپذیری و درنهایت افزایش تعاملات اجتماعی و بهبود سطح عاطفی در افراد افسرده منجر میشود. درنتیجه ارائه پاداش باعث کاهش برانگیختگی عصبی و بهبود سطح عاطفی در این افراد میشود
[24].
برانگیختگی نیروافزا حالتی را نشان میدهد که فرد در آن احساس انرژی و توانمندی بیشتری میکند. نتایج پژوهش حاضر نشان داد ارائه تکلیف پاداشمحور به افراد دارای نشانههای اختلال افسردگی باعث افزایش برانگیختگی نیروافزا میشود.
انسان و حیوانات به طور طبیعی لذتجو هستند. رسیدن به لذت آنها را شادمان و خوشحال میکند، عملکردهای او را بالا میبرد و موجب انگیختگی بیشتر میشود. در چنین حالی نیرو و انرژی بدنی و حتی ذهنی در حد بهینه قرار میگیرد و عملکردهای فرد را از فعالیت جنسی گرفته تا فعالیتهای اجتماعی، تحت تأثیر قرار میدهد
[25]. براساس نظر واینر پیامدهای مثبت تمایل دارند که پاسخهای مثبت از قبیل شادی را تولید کنند
[26].
نتایج پژوهش سوگیچی و سوگییاما نشان میدهد که عاطفه منفی تحت شرایط پاداش (موقعیت پاداشزا) کاهش مییابد و تحت شرایط تنبیه افزایش مییابد. در واقع افراد زمانی احساس لذت و راحتی میکنند که با پاداش مواجه شوند. از سوی دیگر افراد معمولاً زمانی احساس ناخوشایندی دارند و عصبی میشوند که با شرایط تنبیهزا مواجه شوند
[27]. با این وجود خلق و عاطفه فرد تحت تأثیر پدیدههای مختلفی است. به عبارت دیگر، عاطفه مثبت و منفی نهتنها به خلق، بلکه به سیستمهای گسترده شناختی، زیستی و رفتاری هم مربوط میشود
[28]. از سوی دیگر پاداشها و تقویتکنندهها بهمرور باعث افزایش انگیختگی و انرژی بدنی میشود. براساس مدل فرستر چرخه معیوب نرسیدن به پاداشها در محیط متوقف میشود و این توقف باعث تقویت تعاملات بینفردی و افزایش هر چه بیشتر لذت و میل به کسب پاداش میشود. نتایج پژوهش حاضر نیز نشان داد ارائه پاداش به بهبود برانگیختگی نیروافزا منجر میشود
[30 ،29].
نتیجهگیری
ارائه تکلیف پاداشمحور باعث افزایش و بهبود خوشکامی و کاهش برانگیختگی عصبی و نیز افزایش برانگیختگی نیروافزا در افراد با نشانههای افسردگی میشود. در واقع بعد از ارائه مداخله، در سطوح عاطفی در مراحل پسآزمون و پیگیری تغییراتی رخ میدهد. بنابراین گرفتن پاداش، پیامدهای لذتبخشی تولید میکند و این عامل باعث تحکیم میل و درنتیجه فعالیت برای گرفتن پاداش و بهبود سطوح عاطفه در افراد افسرده میشود و عاطفه منفی با بودن در موقعیت پاداشزا کاهش مییابد
[32 ،31].
پژوهش حاضر روی نمونه غیربالینی و جمعیت دانشجویی اجرا شده است؛ بنابراین تعمیمپذیری نتایج با مشکل مواجه میشود و تعمیم نتایج باید با احتیاط صورت گیرد. پیشنهاد میشود پژوهش های آتی روی گروههای بالینی و جمعیتهای دیگر نیز انجام شود. در این پژوهش از ابزارهای خودگزارشدهی برای جمعآوری دادهها استفاده شد. پیشنهاد میشود برای جمعآوری و اندازهگیری بهتر و دقیقتر دادهها، از ابزارهای موجود در علوم اعصاب شناختی استفاده شود.
سپاسگزاری
در پایان از همه شرکتکنندگان و مسئولان محترم مرکز مشاوره دانشگاه تبریز که در این پژوهش ما را یاری کردند تشکر میکنیم. بنابر اظهار نویسنده مسئول، مقاله حمایت مالی و تعارض منافع ندارد.