مقدمه
اسکیزوفرنیا بیماری ناتوانکنندهای است که تقریباً یک درصد جمعیت جهان را درگیر میکند
[1] بر اساس مطالعات انجامشده در سازمان بهداشت جهانی بیماری اسکیزوفرنیا هشتمین علت اصلی ناتوانی در گروه 15-44 سال در جهان است
[2]. از سوی دیگر به دنبال جنبش مؤسسهزدایی در غرب و بازگشت بخشهای گستردهای از بیماران روانی به اجتماع، نقش خویشاوندان در مراقبت و حمایت از افراد با اختلالات روانی بیش از پیش اهمیت یافت. در چنین شرایطی بار مسئولیت مراقبت و درمان بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا بر عهده خانواده قرار میگیرد. این موضوع مشکلات فراوانی را در مراقبت و درمان این بیماران ایجاد میکند
[3]. در حالی که حجم پژوهشهای انجامشده در زمینه آسیبشناسی بیماری اسکیزوفرنیا بسیار گسترده است، اما عمده این پژوهشها محدود به پژوهشهای کمّی است و با وجود پژوهشهای کیفی انجامشده، هنوز پیچیدگی مسئله جهان ذهنی اسکیزوفرنیا به قوت خود باقی است. در نظامهای آسیبشناسی نیز عمدتاً اسکیزوفرنیا به عنوان مجموعهای از علائم و نشانهها نظیر هذیان، توهم و آشفتگی در گفتار و رفتار شناخته میشود. به نظر میرسد در این رویکردها تجربه پدیداری بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا غایب است و جهان ذهنی او به وجود یا نبود چند نشانه تقلیل مییابد. در حالی که مطابق نظریه روایتی هذیانها در ساختار ذهنی فرد روانپریش کارکردی مشخص دارند؛ برای مثال، هذیان میتواند عامل نگهدارنده فرد در مقابل حجم گسترده تجارب دردناک او باشد و مانع از فروپاشی روانی او در این شرایط شود
[4].
برخی پژوهشگران خود را به عنوان روایت مفهومپردازی کردهاند که در طول زندگی برساخته و بازتعریف میشود. خودروایتی بستگی به این دارد که افراد چگونه میکوشند خود را در مقام افراد منحصربهفرد ادراک کنند و روایاتی به کار گیرند تا به ایجاد حسی از یکپارچگی در طول زندگیشان دست یابند. به این اعتبار خود روایتی صرفاً مجموعهای از خاطرات نیست، بلکه بر توجه انتخابی به وقایع زندگی و خاطرات منحصربهفرد انسان متکی است
[5].
بر اساس رویکرد روایتی در فرایند ساختن خود، داستانها نقشی محوری دارند. روایت متنی گفتاری یا نوشتاری است که شرحی از واقعهای یا عملی یا مجموعهای از وقایع یا اعمال را به دست میدهد که به لحاظ زمانی به هم پیوستهاند
[6]. به دلیل اهمیت داستانهای شخصی در این رویکرد است که کروسلی ادعا میکند هنگامی که هدف پژوهش بررسی تجربهای آسیبزا نظیر ابتلا به ویروس اچآیوی یا تجربه هتک حرمت در کودکی است، رویکرد روانشناسی روایتی روشی منحصربهفرد است
[7]. وقتی چنین تجاربی رخ میدهند، اغلب، افراد احساس فروپاشی میکنند و مجبور میشوند از طریق ساختن «داستان» و «روایت» به این وقایع معنا دهند. در حقیقت داستان در اینجا نقش مرهمی را دارد که افراد از طریق آن میکوشند زخم روانیشان را تسلی دهند.
در زمینه روایت خود بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا میتوان به پژوهشهای مختلفی در این زمینه اشاره کرد که عمدتاً محور اساسی آنها پاسخ به این پرسش بوده است که آیا بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا قادر به بیان روایت منسجمی از خود هستند یا خیر؟ برای نمونه در پژوهشی این نتیجه به دست آمد که روایتهای شخصی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا در مقایسه با آزمودنیهای گروه کنترل انسجام کمتری دارد؛ در این پژوهش آزمودنیهای گروه آزمایشی در مقایسه با گروه کنترل زمان و مکان، خاطراتی را که ذکر میکردند با ابهام بیشتری به خاطر میآوردند. پژوهشگر بر اساس این یافته مدعی میشود که توانایی این بیماران در ارائه روایت شخصی دچار آسیب شده است
[8]. در پژوهشی دیگر که به بررسی رابطه تصویر خود و حافظه زندگینامهای این بیماران پرداخته بود، یافتهها از انفعال و نقص این بیماران در تصویر خود و کمبودهایی در حافظه زندگینامهای حکایت داشت
[9].
پژوهش دیگری نشان داد در حالی که اطلاعات مربوط به زندگینامهای بیماران تقریباً دستنخورده باقی میماند، ادراک زمان آنها تا حدودی دچار تخریب میشود
[10]. با وجود این، برخی منابع پژوهشی به نتایج متفاوتی در این زمینه دست یافتهاند. در پژوهشی که به بررسی شناخت خود در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا پرداخته بود، این نتیجه به دست آمد که با وجود اینکه این بیماران هویت ناپایدارتری دارند، این ناپایداری کمتر از سطحی است که ادعا میشود و به عوامل دیگری نظیر سیر بیماری و شدت تخریب بستگی دارد
[11]. همچنین یافتهها حکایت از آن دارد که وجود علائم منفی میتواند با تخریب در توانایی ارائه روایت همراه باشد. بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا در صورت داشتن کارکرد شناختی نسبتاً متعادل قادر به بیان فصلهای زندگی خود هستند؛ همچنین درونمایه منفی داستان این بیماران با ادراک منفی از خود همراه است [12].
در پژوهشی نزدیک به روش روایتی وینینگ و رابینسون نشان داده شد مفهوم فراگیری و سیطره که به معنای گسترش و سلطه موضوع تا نقطهای است که امکان گریز از آن وجود ندارد، نقشی اساسی در خودپنداره بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا دارد. طوری که بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا قادر به درکی از خود فارغ از بیماری نیستند و جلوههای مختلف بیماری، سطوح مختلف تجربه آنها را از خود و از زندگی تحت تأثیر قرار داده است
[13]. در همین خصوص مفهوم انگ درونیشده به معنای تجربه ذهنی انگ به دلیل نسبتدادن کلیشهها و نگرشهای توأم با انگ به خود، بخش مهمی از ادراک خود این بیماران را تشکیل میدهد
[14]. با وجود این، پژوهشهای اندکی به بررسی محتوای روایت و فصلهای زندگی این بیماران پرداختهاند.
در ایران نیز اسماعیلینسب به مقایسه روایتهای زندگی افراد افسرده، مضطرب و سالم پرداخت و نتایج جالبی به دست آورد. مضمون اصلی روایت زندگی افراد افسرده، اجبار و محدودیت و در افراد مضطرب ابهام و تردید بود
[15]. همچنین غلامرضایی به بررسی روایت زندگی دانشجویان اقدامکننده به خودکشی پرداخته است. در این پژوهش که از روش تحلیل ساختاری و تحلیل محتوا به روش تئوری بنیادین استفاده شده است، نتایج حکایت از آن داشت که مهمترین درونمایههای روایت دانشجویان اقدامکننده به خودکشی عبارت است از: حقارت، ناامنی، بیهویتی و بیعدالتی. به علاوه در این روایتها خانواده عمدتاً منبع مشکلات فرد دانسته شد که احساس مسئولیت و احساس گناه در برابر آن موجب اسارت فرد و مانعی در راه نیل به اهداف و آرمانهای شخصی است
[16].
اکنون با پذیرش این پیشفرض که بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا تجارب دردناک متعددی را پشت سر میگذارند، اگر به راستی کارکرد داستان و روایت در جهان ذهنی انسان معنابخشی به تجارب مختلف از جمله تجارب دردناک است، پس داستان این بیماران چگونه روایت میشود؟ هدف پژوهش حاضر بررسی روایت بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا از خود و از ابعاد مختلف تجربه فاعلی و پدیدارشناختی آنهاست.
روش
پژوهش حاضر، پژوهشی کیفی از نوع روایتی بود که از انواع پژوهشهای بنیادی محسوب میشود. جامعه آماری پژوهش حاضر شامل تمامی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیای مراجعهکننده به درمانگاه روانپزشکی و مقیم مراکز نگهداری بود. ملاک تعیین حجم نمونه اشباع بود. حجم نمونه نهایی و پس از دستیابی به اشباع نظری شامل 9 نفر میشد که 5 نفر بیمار مقیم مرکز نگهداری و 4 نفر بیمار سرپایی بودند. نمونه این پژوهش از نظر جنسیت شامل 5 نفر مرد و 4 نفر زن بود. نحوه انتخاب نمونه استفاده از روش نمونهگیری هدفمند بود. بر اساس آن ابتدا مراجعان درمانگاه روانپزشکی رازی و افراد مقیم مرکز نگهداری سرای احسان که به تشخیص روانپزشک سابقه ابتلا به اسکیزوفرنیا با علائم مثبت را داشتند، نمره سطح کلی عملکرد (GAF) آنها حداقل 41-50 بود، سطح بینش عقلانی و هوش انتزاعی داشتند و در مرحله حاد بیماری به سر نمیبردند انتخاب شدند و در صورت داشتن شرایط ذکرشده مصاحبهی نیمهساختاریافته مک آدامز با آنها انجام شد. در این پژوهش از ابزارهای زیر استفاده شده است:
فرم معاینه وضعیت روانی (MSE)
از آنجایی که در پژوهش حاضر آزمودنیها نباید در دوره عود علائم باشند، از فرم معاینه وضعیت روانی استفاده شد. معاینه وضعیت روانی بخشی از ارزیابی بالینی در روانپزشکی است که مجموعه مشاهدات و برداشتهای معاینهکننده را درباره یک آزمودنی به هنگام مصاحبه توصیف میکند. در حالی که شرح حال و سابقه آزمودنی ثابت است، وضعیت روانی او ممکن است روزبهروز یا ساعت به ساعت تغییر کند. در معاینه وضعیت روانی این موارد بررسی میشوند: وضع ظاهری و رفتار کلی، خلق و عاطفه، تکلم، وضعیت روانیحرکتی، محتوا و فرایند تفکر، ادراک، هوش، جهتیابی، حافظه، توجه و تمرکز، بینش و قضاوت و قابلیت اعتماد
[28].
مصاحبه داستان زندگی مک آدامز
به منظور دستیابی به روایت زندگی آزمودنیها از مصاحبه نیمهساختاریافته داستان زندگی مک آدامز استفاده شد. مک آدامز به منظور دستیابی به تفاوت افراد و درک آنها از زندگیشان مصاحبهای تدوین کرد که در آن از افراد خواسته میشود نقش داستانگویی را بازی کنند که داستان زندگی خود را میگوید. مصاحبه به چند بخش تقسیم میشود. بخشهای مقدماتی در جستجوی فصلهای کلی زندگی افراد است و سپس بهتدریج در بخشهای بعدی به جزئیات پرداخته میشود. بخشهای مختلف عبارتند از:
فصلهای زندگی
در این بخش که بازپاسخترین بخش مصاحبه است و خاصیت فرافکنی دارد، از افراد خواسته میشود فصلهای مختلف داستان زندگیشان را بدون جزئیات توصیف و آنها را نامگذاری کنند.
اتفاقهای مهم
پارهای از رویدادهای مهم زندگی افراد که نقش مهمی در داستان زندگی او داشتهاند، یعنی تجربه اوج، تجربه افت، تغییرات مهم، اولین خاطره زندگی، خاطره مهم دوران کودکی، خاطره مهم دوران نوجوانی، خاطره مهم دوران بزرگسالی و خاطره مهم دیگری که فرد تمایل دارد به آن اشاره کند.
مهمترین چالش زندگی
مسئلهای که در دورهای خاص برای فرد به وجود آمده است و به نحوی باید آن را حل میکرد.
عوامل مؤثر بر داستان زندگی (مثبت و منفی)
در این بخش از افراد خواسته میشود، فرد، گروه یا مؤسسهای را که بیشترین تأثیر مثبت یا منفی بر زندگیاش داشته است، توصیف کند.
داستانهای مهم
در این قسمت آزمودنی به توصیف تأثیرگذارترین داستانی میپردازد که تاکنون دیده، شنیده یا خوانده است.
آینده پیشنهادی برای داستان زندگی
در این بخش از افراد خواسته میشود تا آنچه را که دوست دارد در آینده داستانش اتفاق بیفتد و نیز آنچه را که دوست ندارد اتفاق بیفتد، بیان کند و پایانی برای داستان خود پیشنهاد کند.
طرز فکر شخصی
این قسمت به نگرش فرد به زندگی از نظر معنوی و تغییراتی میپردازد که در این نگرش در طول زمان رخ داده است.
موضوع زندگی
این بخش به محوریترین موضوعی میپردازد که در سرتاسر داستان زندگی شخص وجود داشته است.
موارد باقیمانده
مطالب اضافیای که فرد تمایل دارد درباره داستان زندگی خود بگوید
[17].
شیوه اجرا به این صورت بود که در ابتدا با مراجعه به کلینیک روانپزشکی بیمارستان رازی و مرکز نگهداری سرای احسان و صحبت با روانپزشکان این دو مرکز 15 نفر انتخاب شدند. از آن میان 9 نفر به عنوان نمونه در پژوهش حاضر مشارکت کردند. در مرحله بعدی رضایت آزمودنی و رضایت خانواده افرادی که خانواده داشتند، گرفته شد. در مرحله بعدی فرم معاینه وضعیت روانی اجرا شد و در صورتی که بیماران در مرحله حاد بیماری نبودند، مصاحبه داستان زندگی مک آدامز اجرا میشد.
به منظور تحلیل کیفی این پژوهش از تحلیل محتوای ساده و تحلیل ساختاری روایی استفاده میشود. در تحلیل ساختاری از نظریه ژنت استفاده شد. در روش ژنت از 3 ملاک زمان، لحن و حالت به منظور تحلیل استفاده میشود. ژنت به هنگام بررسی روابط میان این سه بعد روایت، سه جنبهی سخن روایی را بررسی میکند و تعامل این سه سطح از طریق سه مشخصهی زمان، حالت و لحن شرح داده میشود. در ادامه توضیح مختصری در مورد هر یک از این سه مشخصه ارائه میشود.
زمان
در کل عنصر زمان، مفهومی ساختاردهنده و شامل سه نمونه عمده زمانی است: نظم و ترتیب، تداوم و بسامد. گزارههای راجع به نظم در قالب کلماتی مثل اولین، آخرین، قبل و بعد، به پرسش چه زمانی پاسخ میدهند. عمدهترین انواع ناهماهنگی میان نظم داستان و نظم متن را زمانپریشی گذشتهنگر و آیندهنگر مینامند. زمانپریشی گذشتهنگر، روایت رخدادی در داستان پس از نقل رخدادهای بعدی در متن است. گویی روایت به گذشتهای در داستان رجعت میکند. برعکس، زمانپریشی آیندهنگر، روایت رخداد داستان پیش از نقل رخدادهای اولیه است. گویی روایت به آینده نقل مکان میکند.
گزارههای راجع به تداوم در قالب کلماتی چون یک ساعت، یک سال بلند یا کوتاه، به پرسش تا چه مدتی پاسخ میدهند. مسئله تداوم نسبت میان تداوم داستان و حجم متن اختصاص یافته به آن است. برای مثال، اگر یک صفحه به نشانه یک ماه از زندگی شخصیت باشد، ضرباهنگ نیز ثابت و پیوسته به پیش میرود. با توجه به این ضرباهنگ ثابت، شتاب مثبت و شتاب منفی تعریف میشود. اختصاص یک تکه کوتاه از متن به مدت درازی از داستان، شتاب مثبت و اختصاص یک تکه بلند از متن به مدت زمان کوتاهی از داستان، شتاب منفی نام دارد. حداکثر سرعت را حذف مینامند و حداقل سرعت را مکث توصیفی، خواننده شتاب مثبت و منفی را به منزله شاخصهای اهمیت و مرکزیت متن ارزیابی میکند. معمولاً رخدادها یا مکالمات جدیتر به طور مبسوط (شتاب منفی) و رخدادها و مکالمات عادی به صورت فشرده (شتاب مثبت) بیان میشود
[18]. گزارههای راجع به بسامد در قالب کلماتی چون چندبار در یک دقیقه، به پرسش چندوقت به چندوقت پاسخ میدهند، سه نوع بسامد در متن دیده میشود: بسامد مفرد: یکبار گفتن آنچه یکبار اتفاق افتاده است. متداولترین نو ع روایت است. بسامد مکرر: نقل n دفعه چیزی که یکبار اتفاق افتاده است. بسامد بازگو: نقل یکباره چیزی که n بار اتفاق افتاده است.
حالت
دومین جنبه سخن روایی از دیدگاه ژنت، حالت است و مؤلفههای آن فاصله و زاویه دید هستند. منظور از فاصله، فاصله میان داستان و روایتگری است و فاصله هنگامی پدید میآید که راوی داستان، یکی از شخصیتهای روایت است. هرچه مداخله راوی بیشتر باشد، فاصله بین روایتگری و داستان بیشتر است. برعکس، کمترین فاصله بین روایتگری و داستان هنگامی ایجاد میشود که حضور راوی را حس نکنیم. فاصله به دلیل فقدان جزئیات توصیفی هم ایجاد میشود. هرچه کمتر جزئیات وجود داشته باشد، داستان کمتر واقعگرایانه به نظر میرسد و احساس فاصله میان روایتگری و داستان بیشتر میشود. کمترین فاصله با بیشترین تقلید از زندگی با استفاده از حداکثر اطلاعات و حداقل حضور راوی به دست میآید و بالعکس.
زاویه دید (کانونیشدگی)
داستان به واسطه زاویه دید و از زبان راوی روایت میشود. گرچه این زاویه دید لزوماً از آن شخص راوی نیست. انواع زاویه دید براساس نظریه ژنت عبارتند از: 1.کانونیشدگی صفر 2. کانونیشدگی درونی 3. کانونیشدگی بیرونی. کانونیشدگی درونی در بطن صحنهپردازی رخدادها قرار دارد و تقریباً همیشه به یک شخصیت کانونیگر توجه دارد. در واقع داستان از نگاه و دیدگاه کسی روایت میشود که اطلاعاتش به اندازه شخصیتهای داستان است، یعنی خواننده تنها از دورن (حالتهای روانی) و برون (حرکات، شکل) یک شخصیت آگاه است و از درون دیگر شخصیتها بیخبر است و شخصیتهای دیگر را تنها از حرکات و چهرههایشان میشناسد. در کانونیشدگی بیرونی، داستان از نگاه و دیدگاه کسی روایت میشود که آگاهیهایش به اندازه شخصیتهای داستان نیست و حتی کمتر از آنها میداند. در حقیقت خواننده تنها از برون شخصیتها آگاه است و از درون آنها اطلاعی ندارد. دیدگاه راوی در این زاویه دید مانند دوربین فیلمبرداری است. در زاویه دید صفر یا بدون زاویه دید کسی نگاه میکند که اطلاعاتش بیشتر از دیگر شخصیتهای داستان است. در حقیقت او خداگونه از همهچیز داستان اطلاع دارد
[19].
لحن
لحن سومین جنبه سخن روایی از نظر ژنت است. لحن همان صدای راوی است. صدا در تعیین موضع راوی نسبت به داستان و اعتبار او به ما کمک میکند. رخدادی خاص میتواند از نگاه راویان گوناگون، به شیوههای طعنهآمیز، طنزآلود، تحقیرآمیز یا دلسوزانه روایت شود. در واقع لحن به گونهای آگاهانه محصول تلقی نویسنده از موضوع و رویدادهای داستان است که در نحوه گویش روایت نمود پیدا میکند
[20].
یافتهها
در این پژوهش علاوه بر تحلیل ساختاری به روش ژنت از تحلیل محتوا به روش استویکـ کولایزیـ کین استفاده شد
[21]. ابتدا پژوهشگر تمامی مصاحبهها را به صورت کامل تبدیل به نوشتار کرد. در مرحله بعدی، پس از چند مرتبه مطالعه و تعمق در محتوای مصاحبه فهرستی از جملات مهم تهیه و سپس این جملات تبدیل به گروهها و زیرگروههای دیگری شد. در نهایت درونمایه قربانیشدن به عنوان درونمایه اصلی و درونمایههای طرد، ناامنی، تنهایی، شرم و گناه به عنوان درونمایههای فرعی تعیین شد.
به منظور افزایش قابلیت اعتبار، پژوهشگر به روش تماس طولانیمدت، به صورت مستمر با کادر درمانی هر دو مرکز (درمانگاه و مرکز نگهداری) به ویژه با روانشناسان و مددکاران آنها در ارتباط بود و همچنین مدتی را به مطالعه پروندههای درمانی مختلف این افراد اختصاص داد. علاوه بر این پژوهشگر و یکی از همکاران پژوهشی در تمامی مراحل تحقیق در جلسات گزارش متناوب به بحث و تبادل نظر در خصوص روند پژوهش و یافتههای آن پرداختند. به منظور افزایش اطمینانپذیری که میتوان آن را معادل پایایی در روشهای کمّی دانست، از روش حسابرسی تحقیق استفاده شد
[22]. به این ترتیب که یکی دیگر از همکاران پژوهشی به عنوان حسابرس روند پژوهش، مصاحبه و نحوه کدگذاری را به دقت کنترل کرد. به منظور تأییدپذیری نیز از روش حسابرس خارجی استفاده شد. همچنین به منظور انتقالپذیری پژوهشگر کوشیده است روش اجرا را به صورت روشن توضیح دهد تا پژوهشگران دیگر نیز بتوانند پژوهشهای مشابه را تکرار کنند. در ادامه دادههای مرتبط با تحلیل ساختاری ژنت ارائه میشود.
زمان
در زمان سه مؤلفه نظم، تداوم و بسامد بررسی شد:
نظم: در هیچ یک از 9 روایت این پژوهش زمانپریشی عمدهای مشاهده نشد. یعنی آزمودنیها زمانپریشی گذشتهنگر، آیندهنگر یا هرگونه زمانپریشی که به جابهجایی غیرمنطقی رخدادها در روایت منجر شود، گزارش نکردند. با وجود این دو زمان مهم در روایتها دیده میشود. زمان پیش از بیماری و زمان پس از بیماری. معمولاً زمان پیش از بیماری به عنوان دورانی توصیف میشود که در آن فرد احساس خوشبختی میکند، اما این خوشبختی به دلیل وجود رخدادها و عواملی که در آینده به بروز بیماری منجر میشوند، لرزان و متزلزل است. زمان پس از بیماری با نوعی احساس سیطره بیماری همراه است و سرنخهای این آشوب در دوران پیش از بیماری وجود داشتهاند.
تداوم: در مقیاس تداوم مهمترین الگوی قابل مشاهده این بود که سالهای از کارفتادگی ناشی از بیماری در همه روایتها تقریباً از روایت حذف شده است. در بیمارانی که در مرکز نگهداری به سر میبردند، تجربه زندگی در این مراکز تنها در قالب یک یا دو جمله خبری بیان شد. از سوی دیگر بیشترین شتاب منفی مربوط به دورههایی میشد که در بروز بیماری نقشی اساسی داشتند. یعنی دورههایی که راوی میکوشد از طریق آنها توضیحی درباره سببشناسی بیماری خود ارائه دهد.
بسامد: پر کاربردترین کلمه بهکاررفته در هر 9 روایت واژه «بیماری» بود. پس از آن واژه «مادر» بیشترین تکرار را داشت.
حالت
این مقیاس شامل فاصله و زاویه دید میشود. در ملاک فاصله تقریباً در هر 9 روایت راوی به شکل پررنگی در تمامی رخدادها حضور دارد و بیش از آنکه رخداد با جزئیات توصیف شود، بر حضور راوی و حالات درونی او تأکید میشود. مهمترین رخدادها نیز با تفصیل کم توضیح داده میشوند. بنابراین فاصله راوی با روایت زیاد است. زاویه دید روایتها نیز درونی است. راوی دائماً به انگیزهها و خواستههای درونی خود و برداشت خود از رخدادها و انسانهای دیگر ارجاع میدهد. زمانی که راوی درباره مادر و اعضای تأثیرگذار دیگر سخن میگوید نیز بیشتر به کنش آنها به شکل بیرونی نظر دارد و هرگز انگیزه درونی آنها را از اعمالشان توضیح نمیدهد. در هیچ روایتی زاویه دید به سوی دانای کل سیر نمیکند و همواره راوی از منظر خود به پدیدهها مینگرد.
لحن
تقریباً لحن تمامی روایتها بدبینانه و با احساس یأس همراه است. در دو روایت لحن راوی با احساس شرم و میل بازگشت به گذشته همراه است. در جدول شماره 1 درونمایههای اصلی مرتبط با روایتهای این پژوهش که به روش تحلیل محتوا به دست آمده، ارائه شده است.
بحث
همانگونه که پیشتر گفته شد، روایت صرفاً شامل یادآوری تعدادی رخداد بیارتباط با یکدیگر نیست، بلکه برای آنکه داستانی روایتمند باشد، ضروری است که نظم زمانی معیّن، آغاز، میانه و پایان داشته باشد. همچنین شامل نقاط عطفی باشد که در طول داستان بسط مییابند و راوی را با گره و در صورت امکان گشایش مواجه میکنند
[23]. در روایات پژوهش حاضر معمولاً روایت با وضعیت بیثبات آغاز میشود. این وضعیت ممکن است چند روز یا چند سال طول بکشد و در آن گره یا گرههایی بهتدریج رخ میدهند و زندگی را با چالش مواجه میکنند. گاهی این گره از همان ابتدا نقش آشوبی را بازی میکند که بر کل روایت سایه میافکند. گاهی نیز با زنجیرهای از گرههای کوچک مواجه هستیم که در نهایت به آشوب ختم میشود. با وجود این، تنها در روایت چهارم و هفتم است که وضعیت آغازین وضعیتی نسبتاً پایدار و باثبات است. در روایتهای دیگر راوی از همان ابتدا سرنخهایی از آشوبهای آینده را در اختیار میگذارد: دیرآمدنهای شبانه پدر، فریب خوردنهای کودکی، دخالتهای مادر، خوندماغ شدنهای پیدرپی، مرگ دخترخاله، درکنشدن و تنهایی، رهاشدن از سوی مادر، مرگ مادر و سلطه نامادری. بنابراین در این روایات تعادل و پایداری از همان ابتدا به حال تعلیق درمیآید، اما گرهها هنوز برای رخداد پرآشوب کافی نیستند.
از سوی دیگر آشوبهایی که بیان میشوند و معمولاً در دوران جوانی رخ میدهند، شامل وقایعی با منشأ بیرونی است و آنچنان فراگیر که کل جریان زندگی بعد از آن را با تعلیق مواجه میکند. بیماری مهم ترین آشوب تمامی روایات است. در تمامی روایتها پس از بروز بیماری زندگی در محاق تاریکی فرو میرود: راوی یا اموالش را از دست میدهد، یا خانوادهاش را یا سرپناهش را یا حتی هیجانهای مثبت و توانایی کنشورزی برای گشایش در وضعیت خود. توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که در هر 9 روایت تجربه راوی از بیماری، علائم و وضعیت روانی ناشی از آن با شتاب مثبت بیان میشود و بخش مهم روایت را شرایط پیش از بیماری و نتایج مستقیم بیماری بر زندگی به خود اختصاص میدهد.
نکته مهم دیگر در تحلیل ساختاری، گشایشهای لرزان و موقتی است که هیچکدام توان ایستادگی در برابر آشوب موجود را ندارند. مثلاً ورود به دانشگاه، عضویت در حزب سیاسی، عشق و ازدواج به عنوان گشایشهایی هستند که برای مدتی راوی را از وضعیت پرآشوب دور میکنند، اما پس از مدتی این گشایشها یا خنثی میشوند یا خودشان برای بروز یا تشدید آشوب بستری فراهم میکنند.
کوتاه سخن اینکه در ساختار روایی داستانها نخست با وضعیت آغازین مواجهیم که یا از همان ابتدا ناپایدار و شکننده است و سرنخهای آشوب بزرگ بعدی را در دل خود جای داده است و از این رو حکم مقدمه آن آشوب است یا این وضعیت تعادلی نسبی دارد؛ اما در آن نیز سرنخهایی از آشوب مشاهده میشود. آشوبها یا معلول مستقیم رخدادهای بیرونی هستند یا منشأ درونی دارند که در این مورد رخدادها تشدیدکننده یا تسریعکننده آشوبند. اگر راوی آشوب را نتیجه تصمیمهای اشتباه خود بداند، احساس گناه مضمون اصلی است و اگر در برابر آشوب درونی خود منفعل باشد، احساس شرم درونمایه غالب است. در تمامی موارد آشوب اصلی، بیماری است که بهتدریج تمامی ظرفیتها و توانمندیهای راوی را تحلیل میبرد. در بخش عمده روایات که منشأ بیماری بیرون از فرد است احساس قربانیشدن، ناامنی و بدبینی درونمایه مسلط هستند. همچنین گشایشها معمولاً به دست راوی رخ میدهد، اما همواره بینتیجه میماند و راوی را ناکامتر از گذشته میکند. بنابراین لحن عمده روایات بدبینانه است.
در اینجا میتوان به حلقه پیوند تحلیل ساختاری و تحلیل محتوایی دست یافت و همگرایی این دو را به وضوح مشاهده کرد. راوی که در ارتباط با اعضای خانواده احساس طرد، رهاشدگی، درکنشدن، سلطهگری یا غیاب دیگران مهم را تجربه میکند، دچار احساس تنهایی و بیدفاعی در برابر سیل پرآشوب حوادث و از همه مهمتر بیماری میشود و نقش قربانی را در این روایت بر عهده میگیرد. مفهوم قربانی کاملاً با سیر تحلیل ساختاری همسو است. به گونهای که تحلیل ساختاری و محتوایی دو روی یک سکه میشوند.
بنابراین میتوان بر اساس نتایج حاصل از تحلیل ساختاری و محتوایی محور معنایی اصلی را در روایت از خود بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا مضمون قربانیشدن قلمداد کرد. پدر غایب و مادر بیش از حد مداخلهگر نیز یکی از مضامین اصلی پژوهش حاضر بود. پدر معمولاً در روایت فاقد هرگونه کنشورزی اساسی است، اما مادر شخصیتی است که حضور او به شکل معناداری تجربه میشود. مادر در روایتهای کنونی یا مادری است طردکننده، مداخلهگر، تهاجمی و فاقد همدلی و درک متقابل که یا از ابتدا راوی را ترک میکند و او را نزد نامادری تنها میگذارد، یا به میزان گستردهای در زندگی شخصی راوی مداخله میکند و از این رو در تعیین سرنوشت او تأثیر میگذارد یا از راوی بیش از حد حمایت میکند و امکان استقلال او را منتفی میکند.
نتیجهگیری
نتایج پژوهش حاضر از یک سو مؤید نظریه های سنتی درباره اسکیزوفرنیاست و از سوی دیگر با بسیاری پژوهشهای اخیر در این زمینه نیز همجهت است. در نظریههای کلاسیک روانکاوی بر نقش فراگیر مکانیسمهای دفاعی ابتدایی نظیر فرافکنی در بروز بیماری تأکید شده است. فرضی که میتواند با مفهوم قربانیشدن، ناامنی، بیدفاعی در برابر یک آشوب بیرونی همسو باشد. همچنین ویژگی خودمرکزبینی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا که در ملاک زاویه دید درونی روایت نیز مشاهده شد، میتواند مرتبط با مفهوم خودشیفتگی در بیماران با ساختار روانپریشی باشد. بر اساس نظریههای روانکاوی اسکیزوفرنیا باعث نوعی حالت خودشیفتگی در فرد میشود که او را به سوی طرد کامل محیط اجتماعی و عرصه نمادین سوق میدهد
[24]. به این صورت که او در هر پدیدهای تنها به حضور و نقش خود در آن اهمیت میدهد.
صرفنظر از نظریههای سنتی، در پژوهشهای اخیر نیز میتوان مفهوم قربانیشدن را به صورت دیگری مشاهده کرد. برای نمونه مفهوم فراگیری و سیطره که پیشتر به آن اشاره کردیم، نقشی اساسی در خودپنداره بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا دارد. بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا درکی از خود فارغ از بیماری ندارند و این تجربه همچون درونمایه قربانیشدن بر زندگی آنها سایه افکنده است. مفهوم انگ درونیشده نیز با این درونمایه روایت بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا در ارتباط است. از آنجایی که این تجربه درونی انگ با احساسات و افکار منفی نظیر استیصال، درماندگی، ناکامی و ناامنی همراه است، تأثیری منفی بر کیفیت زندگی و احساس امیدواری این بیماران دارد. از سوی دیگر این انگ درونیشده و احساسات مرتبط با آن با احساس تنهایی و کنارهگیری بیمار از روابط صمیمانه همراه است
[25]. در پژوهش دیگری نیز نشان داده شد که احساس ناامیدی، انگ درونیشده، عزت نفس کم و احساس درماندگی در برابر سلطه اجتماعی اجزای جداییناپذیر خودپنداره بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیاست
[26].
درباره دو مضمون اصلی پدر غایب و مادر بیش از حد مداخلهگر نیز میتوان اشاره کرد که در نظریههای روانکاوی سنتی بر نقش غایب پدر در کنار حضور فراگیر مادر به عنوان پویایی اصلی خانوادههایی با عضو مبتلا به اسکیزوفرنیا تأکید شده است
[27]. بدون شک با توجه به کیفیبودن پژوهش حاضر، نتایج آن بیتأثیر از ذهنیت پژوهشگر نیست. از سوی دیگر، بخشی از نمونه این پژوهش از مراکز نگهداری انتخابشده است که در آن بیماران از سوی خانواده به این مراکز سپرده میشوند؛ در نتیجه ممکن است برداشت آنها از خانواده و روابطشان به خودی خود با احساسات ناشی از طرد و رهاشدگی همراه باشد. پیشنهاد میشود در پژوهشهای دیگر روایت بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا که با خانواده زندگی میکنند و در جامعه کارکرد مطلوبی دارند، بررسی شود.
سپاسگزاری
از اساتید و همچنین تمامی دانشجویان شرکت کننده در این پؤوهش کمال تشکر و قدر دانی به عمل می آید. این مقاله برگرفته از پایاننامه کارشناسی ارشد نویسنده مسئول است. بنابه اظهار نویسنده مسئول مقاله، تعارض منافع و حمایت مالی از پژوهش وجود نداشته است.